سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشقولانه عشقولانه


87/1/16 ::  2:59 صبح

با هم
از کف دریا
و از میان امواج
برآمدیم
زیبا
آبی
ستاره‌وش.

هم صدف بودیم و
هم مروارید
و ماهیان
از شیره‌ی جان ما
سیراب می‌شدند
تا از کنار سوسمارها
به سلامت بگذرند.

در میانه‌ی توفان، اما
گم شدیم از هم؛
گرداب تو را ربود و
به مردابی فرو رفتی که
ـ می دانم ـ
نمی شناسی‌اش.

اکنون منم
با عشق
با مردی که
نفس خورشید در اوست
و پیراهن سفیدش
هرگز به چرکی خون
آلوده نمی‌شود
و تو مانده‌ای
تنهای تنها
تکیه داده
بر کمان فرسوده‌ی خدای جنگ.

عطر حریر با من است و
تندی فلفل با تو
سخاوت رهایی با من است و
سختی بند با تو
همنشین خورشید منم
معشوقه‌ی چاه تو.

و چه کرده‌ای که عشق
از تو می‌گریزد
و نفس زندگی‌ات
از انتظار مرگ
مسرور است؟

چه شد که
من سپیدپوش شدم و
تو
در تلخی چرکاب
سیاه به تن کردی؟
چه شد که زیبایی‌ات قهوه‌ای شد
و معجزه عشق را از کمربندت دزدیدند؟

اینک
کیست معشوق تو
که تیرهای زهرآگین او
عشق را به آتش می‌کشد؟
کیست که صورت عشق
را زخمی می‌کند
و با دست‌های نادان تو
بر چهره‌ی عشق
آتش می‌پاشد؟

کیست با تو
که ستاره را در قلبت می‌کشد
آواز را ویران می‌کند
و به دست‌های عشق
دستبند می‌زند؟

روی از تو می‌گیرم
و به نیمه‌ی دیگرم
ـ که تو نیستی ـ
می‌پیوندم

نویسنده : سید میثم حسینی

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
2500


:: بازدید امروز :: 
6


:: بازدید دیروز :: 
1


:: درباره خودم ::

عشقولانه عشقولانه
سید میثم حسینی
سلام خوش آمدی عزیزم این وبلاگ مطالب و شعرهای عاشقانه را در خدمت شما عزیزان میگذارد اگه کاری با من داشتیدبه ای دی من حتما سربزنید خوشحال میشم اینم ایدیم M_2007_MEYSAM

:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

عشقولانه عشقولانه

:: وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

بهار 1387